چه چیزی در فشن وجود دارد که انسان‌ها همیشه در محاصره آن هستند؟

فشن

 

جذابیت فشن در چیست؟ چه چیزی در فشن وجود دارد که انسان‌ها همیشه در محاصره آن هستند؟

همیشه رشد فشن بر اساس مبارزه با آن شکل گرفته است.

 

اگر در تاریخ به دنبال چرایی به وجود آمدن فشن بگردیم، می توان به اروپای قرون‌وسطی اشاره کرد که کلیسا و دولت دست به دست یکدیگر دادند تا با تجمل مبارزه کنند.

در دوران جنگهای صلیبی، ارتباط با شرق در سطح بسیار وسیع شکل گرفت و این موضوع باعث ورود پارچه‌های عالی و سنگهای قیمتی به اروپا شد.

مردم دریافتند که می توانند با این مشخصه ها ثروت خود را به نمایش بگذارند و در نشان دادن ثروت از یکدیگر سبقت بگیرند، وقتی مردم به این سمت هدایت شدند، کلیسا و دولت به این روند نگاه مثبتی نداشتند و خواستند این جریان را زیر قدرت خود قرار دهند.

بعضی از قوانینی که در آن دوران وضع شد، قوانین ضد اسراف بود که به ویژه پوشاک را هدف گرفته بودند.

این قوانین از قرن سیزدهم تا هفدهم میلادی برقرار بودند.

قانون ویژه ایی در خرید مردم حاکم شد که هر قشری در هر طبقه فقط می توانست از محصولات و کالاهای طبقه مخصوص به خود خرید کند حتی اگر توان مالی‌اش را داشته باشند. به طور مثال:

در مصر باستان فقط مردم در طبقه بالای جامعه می توانستند صندل بپوشند و در یونان و روم قانونی بود که مشخص می کرد، چه کسی چه چیزی را می تواند بپوشد، لباس مخصوص مردم روم توگا نام داشت که قشر محروم جامعه حق پوشیدن آن را نداشتند.

در قرون وسطی قوانین خاص‌تر شدند ولی باز سختگیری‌هایی در آن بود از جمله قوانین اخلاقی که این تصور بود که تجملات باعث فساد می‌شود، هرچه مردم متمول‌تر بودند اسراف و تکبر بیشتر بود.

هر چه قوانین اسراف سخت تر می‌شد، مردم آن‌را بیشتر زیر پا می‌گذاشتند چون همان قوانین باعث جذاب‌تر شدن موضوع می‌شد.

آن قوانین، با به وجود آوردن جایگاه اجتماعی بیشترین تأثیر را روی لباس و نحوه پوشش گذاشت ولی بعد از آن طبقات اجتماعی از نظم خود خارج و نوسان و تغییر بین طبقات ایجاد شد.

دوباره بعد از آن قوانین ممنوعیت جدید را صادر کردند به طور مثال شلوار برای زنان ممنوع بود و این قوانین شامل هم زنان و هم مردان و ممنوعیت‌های سیاسی خاصی نیز بود.

به طور مثال زمانی که انگلیسی ها بر اسکاتلند غلبه کردند، آنان دیگر نتوانستند کیلت( دامن پشمی مردانه ) بپوشند!

مردم عادی تا قرن نوزدهم اصلا در دایره فشن قرار نمی گرفتند اما با اختراع دستگاه بافندگی و دوزندگی و سرعت تولید، لباس‌ها به شکل ساده تر و در حجم بیشتری تولید می‌شدند که به مصرف انبوه کشیده شد.

تا قبل از آن پارچه ها با دست بافته می‌شد و لباس‌ها با دست دوخته می‌شد و ارزش بسیار زیادی داشت و به همین خاطر مردم قشر پایین جامعه بیشتر از یک دست لباس نداشت با گسترش تولید، دسترسی بیشتری به لباس‌های مختلف پیدا کردند.

این موضوع و آزادی و مردمی کردن فشن به معنای این نبود که ارزش فشن و طبقات جامعه از بین برود بلکه تمام انسان‌ها را با موضوع فشن درگیر کردند.

 

تولید انبوه و مصرف انبوه در قرن نوزدهم به شدت رشد پیدا کرد.

از آن هنگام مصرف انبوه تا حد زیادی یک نشانه و عادت شد و باعث هویت بخشی برای انسان‌ها می‌شد.

این حجم تولید و سرعت سرسام آور رغبتی بسیار زیادی برای مصرف کننده به وجود آورد که تا امروز ادامه دارد.

فشن از قانون سرریز پیروی می‌کند، فشن از طبقه بالای جامعه شروع می‌شود و به سمت طبقه پایین جامعه حرکت می کند، چون طبقات پایین‌تر جامعه در تلاش اند خود را بالا بکشند.

این اثر باعث می‌شود طبقات پایین همیشه چند قدم عقب‌تر باشند و این عطش همیشگی در فشن همیشه وجود دارد.

اصول اولیه این نظریه را ابتدا آدام اسمیت در نظریه عواطف اخلاقی مطرح کرد:

طبع ما چنان است که ثروتمندان و بزرگان را ستایش می کنیم و متعاقبا از آن‌ها سرمشق می‌گیریم: آنان که می توانند آنچه را فشن نام دارد تعیین و هدایت کنند؛ لباس هایشان مد روز است؛ زبانی که با آن گفت وگو می کنند سبک مد روز است؛ ظاهر و رفتارشان مد روز است؛ حتی نقصان‌ها و بی خردی هایشان هم مد روز است. بخش اعظم انسان ها از تقلید خصایصی از آن‌ها که باعث سرافکندگی و بی آبرویی است به خود افتخار می‌کنند.

 

بعد از آن در کتاب مردم شناسی از دیدگاهی واقع گرایانه‌ی کانت به نظریه ای بر می خوریم که به کتاب اسمیت که در سال ۱۷۷۰ به آلمانی برگردانده شد مربوط و احتمالا از آن متأثر بوده است:

 

در انسان تمایلی طبیعی به مقایسه رفتار خودش با رفتار اشخاص مهم تر وجود دارد (کودکان خودشان را با بزرگسالان و فرودستان خودشان را با اشراف مقایسه می کنند) تا شیوه های آنان را سرمشق خود قرار دهد. قاعده این نوع سرمشق گرفتن، که هدفش این است که فرد کم اهمیت تر از دیگران به نظر نیاید، به ویژه زمانی که حصول منفعتی از آن مد نظر نباشد، فشن نام دارد. بنابراین فشن ذیل عنوان تکبر قرار می‌گیرد، زیرا هیچ ارزش درونی ای در قصد آن وجود ندارد و ذیل عنوان حماقت قرار میگیرد، زیرا در فشن اجباری است به اطاعت کورکورانه از نمونه ای محض که از جامعه به ما القا می شود.

 

کانت می گوید:( طبقات فرودست فشن را وقتی به کار می برند که فرادستان آن را کنار گذاشته اند)

این یک مدل اساسی است که تا امروز ادامه یافته است.

 

البته بعد از نظریه کانت، بیشتر از نظریه فیلسوفی به نام هربرت اسپنسر تأثیر می‌گرفتند.

او ریشه های فشن را تا نمادها و چیزهای دیگری که نمادی از مرتبه اجتماعی بودند دنبال می کند و نشان می دهد که کسانی تمایل به استفاده از فشن داشتند که مجاز به استفاده از آن نبودند.

این گسترش بین فرودستان به علت آنکه می خواستند خود را از طبقه خود متمایز کنند و طبقه اجتماعی خود را بالا بکشند رخ داد.

اسپنسر معتقد است، فشن در بلند مدت و مردمی شدن  جامعه از بین برود، اگرچه می توان در مخالفت با اسپنسر گفت نتیجه این طبقه بندی مردم سالار دقیقا برعکس است، یعنی از بین رفتن طبقات اجتماعی باعث پر اهمیت شدن فشن برای مردم میشود، چون به کمک فشن است که می توانند خود را در اجتماع نشان دهند.

این دقیقا اتفاقی است که در دنیای امروز اتفاق افتاده است!!

 

اسپنسر مدرنیته را جهشی رو به جلو در جهت رشد عقلانی جامعه می داند.

تورسین ‌وبلن جامعه شناس با او مخالف بود، او مدرنیته را عیاشی مصرف غیر منطقی می دانست.

او می گوید نو شدن اصل بنیادین در فشن است چون کاری احمقانه اس، فشن اسراف خودنمایانه است.

برای به دست آوردن جایگاه اجتماعی ثروت و قدرت مهم نیست، بلکه باید بتوانی این چیزها را نشان داد.

مردم همیشه می خواهیم از طبقه اجتماعی خود جلو بزنیم، لازمه این کار نشان دادن تمایز در طبقه خودمان و تقلید از طبقه فرادست است و چون باید به آن طبقه خاص جامعه برسیم درگیر اسراف میشویم.

 

زیمل نیز می گوید فشن فقط نشانه گذاری طبقه اجتماعی نیست، بلکه فشن ایجاد تعادل در نیازها و امیال متضاد بشر مثل فردیت و هم رنگی با جمع، آزادی و استقلال است.

زیمل می گوید: فشن در جامعه ایی که انگیزه اجتماعی شدن قویتر از متمایز شدن است و در جامعه ایی که طبقات اجتماعی شکل نگرفته اند یافت نمی شود، در این جوامع سبک‎ها پایدار هستند،که به آن‎ها جوامع ابتدایی می گوید.

 

اگر در جامعه ایی سبک‌ها مدت زیادی باقی بمانند دیگر به آن فشن نمی گویند، زیرا تغییر، اساس تعریف فشن است.

فشن بر اساس طبقات جامعه شکل می گیرد، یعنی اگر طبقه فرودست جامعه به فشنی دست پیدا کنند طبقه   ثروتمند آن را کنار می گذارند.

هر چه فشن تغییر سریعتری داشته باشد، آن فشن ارزان قیمت میشود و طبقه ثروتمند به دنبال فشنی جدیدتر می رود و قشر فرودست به آنها دست پیدا می کنند.

همین تغییر دلیل اصلی فشن است.

فشن همواره مرگ خود را درون خود رقم می‎زند.

زیمل می گوید: فشن برای گروهی همواره تمایز ایجاد می کند و اگر این خصوصیت از بین برود فشن نابود می‎شود.

 

فشن در طبقه ثروتمند شکل می گیرد و تعریف می‌شود و به قشر فرودست سرریز می‎شود.

 

یک نگاه متفاوت

حال تارده نگاه دیگری دارد، گاهی طبقه ثروتمند از طبقه فرودست تقلید می کنند!!!

این پیشرفت از یک انقلاب بزرگ شکل گرفت؛ کت و شلوار مردانه.

بعد از قرن نوزدهم در طبقه ثروتمند از نظر ظاهر و تزیینات لباس بین زن و مرد تفاوتی نداشتند.

فقط نوع تزیینات با یکدیگر فرق می کرد.

با صنعتی شدن ‌و تحول اقتصادی و جامعه سرمایه داری لباس‎ها ساده‌تر شد و اوج خلاقیت فشن در آن زمان رقم خورد و کت و شلوار برای مردان خلق شد.

 

فشن مردان تحولی عجیب به جهان مدرن داشت ولی زنان تغییری نکردند.

کت و شلوار دقیقا از قشر متوسط و مدرن جامعه شکل گرفت که دقیقا مخالف اشراف زدگی بود.

این تحول تا هم اکنون تغییر زیادی نکرد به همین خاطر فشن مردانه نقش کمی در فشن داشته است.

در ۱۹۶۰ دوباره تحولی کوچک شکل گرفت و یقه اسکی برای مردان طراحی شد.

 

آغاز مدرنیته در فشن زنان

تحول فشن زنان در دهه ۱۹۲۰ شکل گرفت و به مرور به فشن مردان نزدیک شد و تا قبل از آن فشن زنان هیچ ویژگی مدرنی نداشت که در تاریخ ۱۹۶۵ ایو سن لوران یک کت رسمی زنانه طراحی مرد و آغاز مدرنیته در فشن زنان شکل گرفت و ژان پل گوتیه نیز تحولی مقطعی شکل داد و طراحی دامن برای مردان بود که استقبالی از آن نشد.

چیزی که بر روی آن نام فشن مردانه بگذاریم وجود ندارد یا بر اساس سبک انتخاب نمی کردند فقط باید به کارشان می آمد.

مردان هیچ گاه قربانیان فشن نیستند، کاربرد فشن برای مردان سخت‌تر بود چون دایره انتخاب آنان محدود و کم است.

 

بعضی‌ها فکر می کنند شلوارهای بلند از زمان باستان وحود داشته است اما از انقلاب فرانسه به بعد شلوار مد شد.

سان کیلوت‌ها (کسانی که شلوار تا زانو نمی پوشند)

از اشراف نبودند و تمام تلاش خودشان را می کردند که مثل آنها لباس نپوشند،این کلمه “سان کیلوت” برای طعنه به کلمه کولت که لباس همیشگی اشراف و طبقه ثروتمند بود می‌گفتند.

برای تحقیر جامعه فرودست که پول خرید لباسها و پارچه های ابریشم و شلوارهای تا زانو را نداشتند گفته میشد.شلوار طبقه فرودست پانتالون نام داشت.

فشن دوباره با انقلاب فرانسه متحول و گسترش پیدا کرد، دیگر ابریشم فقط برای قشر ثروتمند نبود.

 

مانند این تحولات در تاریخ زیاد رخ داده است، مانند جین، جین های معمولی در آغاز برای کارگران و قشر ضعیف تولید شد و در طی تحولات به جین‌های مارک‌دار افتاد و این نوع لباس دقیقا مسیر برعکس و پیچیده تری را طی کرد، اول کارگران بعد هنرمندان و سپس سیاسیون چپ‌گرا و موتور سواران را در بر گرفت.

کم کم به داخل جوانان نفوذ کرد و بعد از آن کسانی که می خواستند جوان به نظر برسند درگیر شدند. سیر تکاملی خوبی را تا به امروز طی کرد. یک محصول با صفت برابری خواه را شکل داد.

 

اندی وارهول در مورد کوکاکولا چیزی را گفت که در مورد جین هم می‌شود به کار برد:

 

کوکا کولا همه جا یک جور است و هر چقدر هم پول بدهید، نمی توانید کوکاکولایی بهتر از آن که بی خانمانی کنار خیابان سر میکشد بخرید. هیچ دو کوکا کولایی را پیدا نمی کنید که با هم فرق داشته باشند و همه شان خوب اند. لیزر اليزابت تیلور این را می داند، رئیس جمهور این را می داند، آن بی خانمان این را می داند و شما هم این را می دانید.

 

ایوسن لوران اولین کسی بود که در سال ۱۹۶۶ جین را به صورت کالای لوکس وارد بازار کرد.

 

از سال ۱۹۹۰ فشن در جهت عکس نظریه سرریز عمل کرد، مثلا سبک «شیک هروئینی» بود که یک شعار تبلیغاتی ایو سن لوران (مرگ بر تجملات، زنده باد خیابان) بود، به مرور به این موضوع رسیدند که قشر ثروتمند و بالای اجتماعی کمتر از طبقه متوسط درگیر دنبال کردن مد هستند.

به زبان خودمانی بخواهیم بگوییم تازه به دوران رسیده ها بیشتر درگیر فشن هستند، چون همواره دغدغه دیده شدن را دارند.

 

در تاریخ چون هرگز از قشر فرودست حرفی زده نمی‌شد و تمام تاریخ بر گرفته از قشر بالای جامعه و ثروتمند بود به همین خاطر نگاه‌ها همیشه بر اوت‌کوتور متمرکز بود و معیار فشن شمرده می‌شدند.

در طی چهار دهه گذشته مسیر نظریه سرریز بیشتر به کار برده شده است.

قشر فرودست جامعه زمانی تقلید می کردند که بتوانند لباس را تغییر دهند تا کاربری آن بالاتر رود، سلیقه قشر پایین جامعه «سلیقه ضرورت» را تعریف می کنند.

 

چرا وبلن و زیمل عقیده داشتند که طبقات فرودست سبک لباس پوشیدن طبقه ثروتمند را تقلید می کنند؟

شاید دلیل بر این بود که طبقه کارگری را که در ارتباط با قشر ثروتمند جامعه بودند فشن و سبک پوشش بالا دستان خود را می دیدند و در جامعه نشان می دادند. و به همین خاطر این نظریه رد شد.

بعد از قرن نوزدهم تفاوت بین لباس‌های طبقات اجتماعی کمتر شده بود.

در آن سال‌ها یونیفرم و لباس‌هایی که به شغل خاصی مربوط می‌شد جایگزین لباسهای عادی شد، به همین خاطر جایگاه اجتماعی هرکسی به وضوح مشخص می‌شد، این جریان نی ز بر گرفته از قشر ثروتمند جامعه بود که جایگاه خود را آشکارا نشان دهند و به این صورت با کم شدن تفاوت میان لباس‌های طبقات مختلف مقابله کردند.

بوردیو نظریه پردازی دیگر تآکید داشت که مصرف نمادین در درجه اول تقلید قشر پایین جامعه از قشر ثروتمند نیست، بیشتر تلاشی است که قشر ثروتمند جامعه برای متمایز کردن خود با بقیه جامعه به کار می برند، ثروتمندان مالک اشیا زیبا می‌شوند حال آن جسم می تواند لباس، تابلو نقاشی، ماشین و…… باشد.

با این مشخصه ها نشان می دهند که فقط آن‌ها هستند که می توانند آن را داشته باشند.

او می گوید سلیقه یک تعریف خاص ندارد، سلیقه خوب از کنارگذاشتن سلیقه بد شکل می گیرد.

او می گوید فشن از قشر ثروتمند بیرون می آید، چون آن‌ها می توانند به راحتی تمایز و فاصله خود را نشان دهند.

سلیقه خوب هر شخصی بیانگر ثروت او است که فقط نشانه ایی از موفقیت اقتصادی او نیست، بلکه یک ماهیت فرهنگی دارد.

ارزشی که اشیاء و لباس برای متمایز کردن به شخص میدهد بنا به مصرف انسان‌های مختلف ناخودآگاه ارزش خود را از دست می‌دهند. ارزش هر شئ زمانی مشخص میشود که هر شخص چه مقدار از آن و با چه ارزشی در دست دارد. اجناس با ارزش زمانی ارزشمند می‌شوند که همه آن‌ را نداشته باشند و آن چیز کمیاب باشد. هرچقدر انسان‌ها از شئ محروم باشند ناخودآگاه آن محصول با ارزش‌تر می‌شود.

اینجا از کلمه «عادت‌واره» می‌توان بهره برد، عادت واره «سیستمی از پرهیب‌های تجسم یافته است که طی تاریخی مشترک شکل گرفته و فرد آن را در طول زندگی‌اش کسب می کند. این سیستم به شکلی واقع‌گرایانه و برای مقصودی واقع گرایانه کار می کند.»

 

((یک نوع عادت واره (یا یک نوع سلیقه) در تطابق با یک دسته از موقعیت های متأثر از شرایط اجتماعی قرار میگیرد که با شرایط متناظر مرتبط اند. نیز اشکال مختلف عادت واره‌ها و قابلیت شان در ساختن خصیصه ها سبب می شود وحدتی سیستماتیک از کالاها و خصیصه ها به وجود بیاید که قرابتی از لحاظ سبک آنها را به هم پیوند می دهد.))

 

سلیقه بخشی از ساختاری است که انسانهای تأثیرگزار اجتماعی به کمک آن خودشان و محیط زندگی و کاریشان را می سازند. این مسئله تأثیر زیادی در اینکه یک شخص با سلیقه و انتخاب بخصوص از جانب داوران سلیقه درک بشنوند.

((سلیقه چیزها را رده بندی می کند، سلیقه فردی را که رده بندی می کند نیز رده بندی می کند: سوژه ها در اینکه چطور بين زشت و زیبا، نفیس و معمولی یا عوامانه تمایز می نهند با یکدیگر متفاوت می شوند و از طریق این تمایزات است که سوژه ها موقعیت خودشان را در قالب رده بندی های عینی بیان یا آشکار می کنند.))

 

سلیقه امری ذاتی نیست و آزادانه عمل نمی کند، مسلما ما هستیم که انتخاب‌های زیباشناسانه را انجام می‌دهیم، اما انتخاب بین ماتالان و پرادا انتخاب بر اساس سلیقه نیست بر اساس اجبار است. وضعیت و شرایط اقتصادی افراد آنها را مجبور می کند از ماتالان خرید کنند و در این شرایط آن افراد باور دارند ماتالان از پرادا بهتر است و فردی با شرایط مالی خوب باور دارد که بهتر از پرادا وجود ندارد.

غرورمان زمانی آسیب می خورد که به سلیقه‌مان ایراد بگیرند تا اینکه نظراتمان را رد کنند، اینکه بشنوند چه لباسهای زشتی پوشیده خیلی بدتر از این است که بگویند نظرش درباره سیاست اقتصادی ملی اشتباه است.

بوردیو معتقد است که:

 

((تفاوت فقط می تواند نشانه ای باشد نشانه ای از تمایز، نشانه ای از والایی (یا پستی) – براساس قاعدة خاصی که برای دیدن و تقسیم کردن چیزها به کار می رود. این قاعده محصولی است جسم ساختار تفاوت های عینی… و آن چیزهایی که ارزشی را به فرد یا به دیگران اضافه میکنند.))

 

 

بوردیو می گوید سلیقه در فشن ارتباط مستقیم با سطح طبقاتی دارد.

تمام تحلیل‌های نظریه پردازن بر اساس بر مفهوم طبقه استوار است که اساسا دیگر درست نیست.

طبقه اجتماعی دسته اصلی‌ای میشود که همه تفاوت های دیگر مثل سن، جنسیت، نژاد و قومیت را در بر می گیرد. جای شک وجود دارد که معنای طبقه بتواند جای مفهوم تمام این کلمات را بگیرد.

 

با ظهور فردگرایی مدرن، سلیقه بیشتر و بیشتر امری شخصی شد و مفهوم طبقات نقش خود را تا حدودی از دست داد.

بعد از آن نظرات بوردیو دیگر نمی توانست توضیح کاملی داشته باشد، سلیقه دیگر فرد را عضو گروه خاصی نمی کند.

تفاوت‌ در سلیقه ها وجود دارد، اما بسیار فردی‌تر از چیزی هستند که در نظریه بوردیو در هم سویی با طبقات بیان شد.

وقتی سلیقه های فردی به شکل گروه در بیاید، کمتر اتفاق می‌افتد که این گروه‌ها در فضای اجتماعی شکل بزرگی بگیرند. در عوض، دسته های گروه بندی شده ایی داریم که به صورت جزئی و کوچک هم‌‌پوشانی دارند و در هیچ نظم سلسله مراتبی جای نمی گیرند.

این گروه‌ها بزرگ‌تر و بیش‌تر می‌شوند ولی هیچ گروهی نیست که بتواند سلیقه خود را به عنوان سلیقه درست به جامعه تزریق کند.

 

در تمام مدل‌هایی که فشن را بر اساس طبقات اجتماعی تعریف می کند،مشکل وجود دارد، اینکه هر چه طبقه اجتماعی بالاتر باشد باعث رقم خوردن تغییرات می شوند، زیرا فشن با تقلید قشر ضعیف و طبقات پایین‌تر خاصیت متمایزکنندگی را از بین برده است.

 

مشکل اصلی اینجاست که فشن در سیر افقی «جدید» که جایگزین« کهنه» میشود،از سیر عمودی زودتر به نتیجه میرسد.

به واقع فشن، در آغاز تقلید را پیش بینی میکند و با پشت سر گذاشتن چیزی که انتظار تقلید آن می رود تلاش می کند از این تقلید جلوگیری کند.

 

هربرت بلومر جامعه شناس می گوید:

 

«تلاش های طبقه نخبه برای متمایز کردن ظاهر خود با دیگران درون حرکت فشن رخ می دهد نه اینکه خود دلیل آن باشد. اعتبار گروه های نخبه در تعيين جهت حرکت فشن تنها تا آنجا نافذ است که آنها را نماینده و تصویرکننده این حرکت بدانیم. مردمی که در طبقات دیگر هستند نیز آگاهانه فشن را دنبال میکنند و این کار را به دلیل اعتبار خود فشن می کنند، نه اعتبار جداگانه ای که گروه نخبه دارد. عمرفشنی به پایان می رسد نه چون گروه نخبه آن را کنار گذاشته است، بلکه به این دلیل که راه را برای مدلی جدید که با سليقه متحول شده همسازتر باشد باز کند. سازوکار فشن نه برای پاسخ به نیاز تمایز طبقاتی و برتری جویی طبقاتی بلکه در پاسخ به خواست مد روز بودن است، برای هماهنگ شدن با آنچه خوب تلقی می شود و بروز دادن سلیقه های جدیدی که در جهانی متغیر ظاهر می شوند.»

پس،از نظر بلومر تمایز در سطح طبقاتی نیست بلکه در نوع سلیقه مشترک و متغیر قرار گرفته است که فرد آشنا با فشن می خواهد با آن هماهنگ بماند یا ترجیحا آن را پیش بینی کند.

 

وبلن، زیمل و بوردیو تمایز طبقاتی را قبل از فشن در نظر می گیرند در خالی بلومر می گوید نخبه ها فشن را شکل می دهند، فشن مطابق با منطق خودش متحول می‌شود، و «نخبه‌ها» کسانی هستند که زودتر از دیگران از این تغییر استفاده می کنند، به راحتی درجه و جایگاه خودشان را به وجود می آورد.

 

اریک هابسباوم مورخ می نویسد: «اینکه پیشگامان نابغه، آن‌ها که در تحلیل‌ها نمی‌گنجند، گاهی موفق می شوند شکلی را که آینده به خود می گیرد بهتر از پیش بینی کنندگان حرفه ای پیش بینی کنند یکی از گنگ ترین مسائل تاریخ است و یکی از مهم ترین ها برای تاریخ دانان فرهنگی»

 

تعریف دقیق «روح زمانه» کار ساده ایی نیست، به خصوص در حال حاضر که فشن در چند دهه اخیر تغییر کرده اند و چرخه عمر فشن بسیار کوتاه شده است که شاید به یک فصل هم نرسد.

اگر چرخه فشن مثل قدیم طولانی بود روح زمانه شدنی تر به نظر می‌رسید.

 

اصلی ترین اتفاقات معاصر، مثل برداشتن دیوار برلین، نسل کشی در بوسنی یا جنگ علیه تروریسم بخش مهمی از روح زمانه هستند، اما این اتفاقات تأثیر زیادی در فشن امروزه نگذاشته است، فقط در لباس‌های نظامی و ارتش یکسری اتفاقات افتاد.

روح زمانه نمی تواند تحول فشن را به خوبی توضیح دهد.

 

چرا تغییرات فشن، اتفاقی پیش می آیند؟

مزون‌های معروف فشن تا حدودی پیشگویان فشن در پاریس و لندن و نیویورک را برای دستیابی به اخبار دنبال می کنند و هر آنچه آنها فکر می کنند و در یک یا دو سال آینده آن مد را فرض می گیرند به همین خاطر پیشگویی برای محققین کاری راحت‌تر خواهد بود.

هماهنگی و یا ناهماهنگی فشن بستگی به محققین و پیشگویان این صنعت دارد.

هر چقدر این پیشگویان بتوانند درست و دقیق عمل کنند و در فشن اجرا کنند می توانند خود را به حق بدانند.

 

سه دسته فشن در حال حاضر وجود دارد:

 

۱_فشن تجملی

۲_فشن صنعتی

۳_فشن خیابانی

 

فشن تجملی شامل گران‌ترین لباس‌های بازار است که به طور سفارشی برای افراد خاص اجرا می‌شود.

که گرانترین لباس‌ها در این صنعت را اوت کوتور می نامند.

فشن صنعتی لباسهای تولید انبوه شده را شامل میشود و از لباس‌های طراحی شدهٔ گران قیمت تا لباس‌های ارزان فروشگاهی را در بر می گیرد.

فشن خیابانی از فشن فرهنگهای کوچک تشکیل شده است.

گاهی فشن از فشن خیابانی به فشن تجملی میرسد و گاهی از فشن تجملی به پایین میرسد.

در دنیای امروز اوت کوتور به تدریج در حال جمع شدن است، در این درجه از سطح فشن تنها ۲۰۰۰ مشتری وجود دارد و حدود ۴۵۰۰ نفر در آن مشغول به کارند.

در سال ۱۹۶۰ لباسهایی لوکس سایزدار حاضری(پرت آپورته) ارزش و قیمت خاصی پیدا کرده اند که قبلا مال درجه اوت کوتور شکل گرفت. بسیار از هنرمندان در این رشته فعالیت دارند و به کل اوت کوتور را کنار گذاشته اند.

زمانی که شلوار وارد فشن زنان شد، استفاده از آن همه گیر شد و در فشن صنعتی بیش از دامن شلوار برای زنان تولید شد.

بسیار از لباسها به هدف فراگیری همه جهان وارد اوت کوتور شده است.

کالکشن طراحان بزرگی مثل ژان پل گوتیه و ری کاواکوبو مفاهیم زیبایی را در فشن تغییر دادند، اما شامل بازار کوچکی در این صنعت میشود.

این طراحان گاهی لباسهای متعارف جذابی نیز طراحی کردند، مثل تی شرت‌های کاواکوبو برای فردپری در ۲۰۰۴_معمولا لباسهای متعارفی بود.

در دهه ۱۹۹۰ اوت کوتور از جذابیت هایش کم شد ولی در حال حاضر دوباره به آن توجه خاصی میشود،ولی دیگر مثل گذشته تأثیر زیادی در فشن تولید انبوه ندارد، دیگر جایگاهی برای مد بودن یا نبودن چیزی باشد.

در گذشته تعداد خیلی چیزها کم بود تعداد طرح و طراحان تأثیرگذار کم بود و آنها در مورد رنگ قد دامن فرم لباس توافق بیشتری داشتند.

در گذشته مرکزی وجود داشت که معیاری را تعیین می کرد به نام پاریس و تنها کسانی که مطابق با آن لباس می پوشیدند مد روز بودند.

مسئله مصرف کنندگان امروز داشتن لباس‌های مد روز نیست، بیشتر فشنی را می خواهند که آنها را هدایت کنند.هرچیزی که دلمان می خواد بپوشیم دیگر وجود ندارد. معیار های لباس کمی آزادتر شده و افراد می تونن انتخابهای متنوعی داشته باشند.

با این همه تنوع، روز به روز سختگیریها بیشتر میشوند، هیچ کس با تی شرت و شلوار جین سوراخ به مجلسی لوکس نمی رود و در محل کار اغلب مقررات نسبتا دقیق درباره نحوه لباس پوشیدن وجود دارد.

 

خیلی از افراد به پوشیدن یونیفرم در محل کار عادت کرده اند: مثل، لباس کار یکسره یا لباسهای با مقاومت بالا در کارگاه‌ها و یا کت و شلوار و کراوات در محیط اداری می پوشند.

 

کلمات خلاقیت و فردیت دو واژه‌ایی است که میشود شاه واژه عصر مدرنیته نام گذاشت.

به طور مثال، در دهه ۱۹۹۰ جمعه لباس راحت مد شده بود، به حدی بود که کت و شلوار را در جالباسی جا می گذاشتند و با لباس اوقات فراغت در محل کار حاضر می شدند!

به حدی پیش رفت که این مدل پوشش شامل قوانین خاصی شد، یعنی همه یک جور لباس راحت، یک نوع دامن، پیراهن و ژاکت به تن می کردند.

پوشیدن لباسهای لاتکس و جذب و ورزشی با اینکه راحت بود ولی پوشیدن آن خارج از مد بود.

 

ژیل لیپووسکی می گوید: « فشن، پس از گذار از سیستم انحصار طلبانه و اشرافی اوت کوتور، به تکثیرگرایی دموکراتیک برندها رسیده»

 

فشن مردمی هست ولی مساوات در فشن مفهوم ندارد.

مثلا، پل اسمیت در کت و شلوار مردانه بلندپروازانه تر از باتیستینی است.

امروزه تشخیص آنکه چه کسی در چه سطحی از جامع قرار دارد کاری سخت است.

یک قرن پیش به راحتی میشد در خیابان گروه‌های شغلی را متوجه شد، معلوم بود چه کسی کارگر است و چه کسی کارمند و چه کسی خدمتکار……  و حتی اینکه چه کسی ثروتمند است و چه کسی از طبقه پایین قابل تشخیص بود، امروزه تشخیص این کار بسیار سخت است.

امروزه الگوهای فشن بیشتر تابع سن افراد است تا درآمد و داریی هایشان. فشن از دل نوجوانان و جوانان شروع می شود و بعد از آن به نسل‌های بالاتر می رسد.

این روند از دوره رمانتیک شروع شد که تأکید این نگرش به «طبیعی بودن» داشت که باعث شد فشن به سمت ظاهر ساده تر هدایت شود که قبل از آن مخصوص کودکان بود.

امروزه بر عکس است کودکان لباس‌های بزرگسالان را می پوشند و بزرگسالان لباس‌های جوانان را می پوشند.

از دهه ۱۹۸۰ تشخیص گروه‌های سنی مختلف از هم دشوار شده است.

در دوره ایی هستیم که همه چیز به سرعت در حال تغییر است، دور از ذهن نیست که تمام ایده‌آل ‌های ما تا حدود زیادی نیمه کاره می ماند.

در این زمانه، دوره جوانی کش پیدا کرده است، دیگر مرحله ایی گذرا نیست، به شکلی دائمی تبدیل شده است.

جوانی دیگر یک دوره زمانی نیست، بلکه طرز برخورد با زندگی را نشان میدهد.

 

انتشار فشن دیگر قاعده خاصی ندارد، بیشتر درون بخش‌های مختلف پخش می‌شود تا اینکه از قانون سرریز پیروی کند.

به طور مثال از فشن ارزان قیمت صحبت می کنیم، طراحی مستقل خودش را دارد، کپی نامرغوب از فشن‌های گران‌تر نیستند، حتی در بخش بازار تولیدات انبوه نیز فردیت خود را یافته است.

لباس های تولید انبوه هرچه بیشتر تنوع مختلف داشته باشد و به بازار راه یابد باعث می‌شود که مشتری با این تنوع ظاهر مجزای خود را انتخاب کند.این شرایط یک تضاد است میان تولید انبوه و فردیت شخص که از بین می رود.

فشن دیگر به انتخاب شخص بر می گردد نه از یک مرکز بخصوص آمده باشند.

در اینجاس که که سئوالی به وجود می‌آید، انتخاب‌ها چقدر فردی هستند، درحالی که خودمان می دانیم عمده فروشگاه‌ها سه چهارم محصولاتشان به سفارش پیشگویان فشن یکسان تولید میشوند.

یافتن«الگوریتمی» برای تغییر در فشن، در تمام بخش‌ها کاری بسیار بیهوده است، اگرچه تلاش‌های زیادی در این زمینه انجام شده است.

تازگی و نو بودن در فشن نیروی جذب کننده در خود دارد و لازم نیست آن را بر اساسرسازوکار تمایز اجتماعی توضیح داد.

 

فشن آیا ابزاری ارتباطی است؟

0 replies

Leave a Reply

Want to join the discussion?
Feel free to contribute!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *